جمعه 23 اسفند 1392برچسب:, :: 15:44 :: نويسنده : ジ 4uzaN ジ
پسر بچه ای یک برگه کاغذ به مادرش داد. مادر که در حال آشپزی بود،دست هایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. او نوشته بود؛ صورتحساب کو تاه کردن چمن باغچه: 5000 تومان،مراقبت از برادر کوچکم: 2000 تومان ،نمره ی ریاضی خوبی که گرفتم 3000 تومان، بیرون بردن زباله : 1000 تومان. جمع بدهی شما به من : 11000 تومان. مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش انداخت و چند لحظه خاطراتش را مرور کرد. سپس قلم را برداشت و پشت برگه ی صورتحساب نوشت: بابت 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی،هیچ. بابت تمام شب هایی که به پایت نشستم و دعا کردم،هیچ. بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا بزرگ شوی،هیچ. بابت غذا،نظافت تو،اسباب بازی هایت،هیچ. و اگر شما این ها را جمع بزنی خواهی دید که: هزینه ی عشق واقعی من به تو هیچ است. وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند،چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت: " مامان ... دوستت دارم" آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت: قبلا به طور کامل پرداخت شده. ![]() By:4uzaN نظر یادت نره ✔✔ نظرات شما عزیزان:
نوشتت اشکمو در آورد کاش مامان منم الان پیشم بود تا یه دل سیر از این حرفا بهش بگم
![]() ![]() نجلا
![]() ساعت14:45---29 تير 1393
چه پسر خوبی.من بودم مامانم رو کتک می زدم می گفتم زود باش بده
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
به سلامتی همه مامانا
![]() ![]() ![]()
![]() |